شعر ادبیات فارسی- حرفه و فن
گرجوان اما دلم احساس پیری می کند
از فلک وز گردشش ابراز سیری می کند
از رفیقانم بنالم چون زدندم از خفا
من فدای دشمنم کارش حضوری می کند
زندگی سوختن و ساختن است
بی جهت تجربه آموختن است
زندگی کهنه قماری بیش نیست
چه قماری که همش باختن است
ایینه زلال نرم مرمر دل تو/یک دهکده لبریز کبوتر دل تو
من قلک عشق خویش را میشکنم/یک خانه اجاره میکنم در دل تو
روزی کـه دلـم پیش دلت بود گرو
دستان مـرا سخت فشردی کـه نرو
امروز دلت به دیگری مایل شد
کـفـشـان مـرا جفت نمودی که برو …